یا به گُلبُن وصل کن این خار را…
اخلاق اسلامی چیست؟ چرا باید اخلاقی زیست؟ آیا اسلام فقط گزاره های فقهی را با خود آورده است ، یا اینکه گزاره های اخلاقی را نیز به ما می آموزد و در روز قیامت در مورد آنها ما را بازخواست می کند ؟ پیامبر ما مدعی است که من برای اتمام مکارم اخلاقی مبعوث شدم، ولی چرا ما از نظر اخلاقی متهم هستیم؟ والی ما شاءالله پرسشهای دیگر که هم منتقدان ما و هم آسیبشناسان جامعهی ما آنان را مطرح میکنند. من در این مقال درصدد جواب دادن به این پرسشها و تعریف اخلاق اسلامی و چیستی آن نیستم، چون متأسفانه کم و بیش در جامعهی ما اخلاق اموری افسانهای است و انگار همه چیستی آن را میدانند و همه هم اخلاقی زندگی میکنند، همین امر است که من را از این منصرف میکند که وارد بحث فلسفی آن بشوم.
من در این مقال میخواهم با فوکوس روی چند بیت- و فقط چند بیت- از اشعار حضرت مولانا قطرهای از سنت با عظمت دریای بیکران آموزههای عرفان را پیش چشم خوانندگان قرار دهم و متذکر شوم که واقعاً گذرِ سیل آسای زمان آموزههای آن معلمان انسانشناس و بدون هیچ اغراقی روانشناسان برجسته را در میان ما مغفول کردهاست و ما دانسته یا نادانسته برای جواب مشکلات روحی- روانی و مشکلات اخلاقی- نفسی دیگر به مدرسهی آنان نمیرویم.
من معتقدم که احساس اینکه و یا خیال واهی اینکه ما تنها ملتی هستیم که درهای رحمت الهی همیشه به روی ما گشودهاست،ما را مغرور کردهاست. غافل از اینکه«ما نازنینانیم ولی در حد خویش» و باید با تأسی و اسوه قرار دادن حضرت رسول مسلمانانی پیامبر مآب و اصحابوار باشیم، و همین امر سبب شدهاست که بیشتر کلام عرفا، متضمن تذکر و پند و اندرز دادن به مسلمانان و بیشتر از آنان گلایه میکنند« من از بیگانگان هرگز ننالم \\\ که هرچه با من کرد آشنا کرد» چونکه حساب و کتاب کافران و غیر مسلمانان جداست، آنان مدعی تبعیت از پیامبر نیستند و اگر هم پیامبرانه رفتار نکنند- هرچند در صورتی کلی به نظام بشریت آسیب وارد میکنند- اشکالی که متوجه ما میشود متوجه آنان نمیگردد. هرچند آنان نیز خود تابع اخلاق سکولاری هستند که فیلسوفانشان و معلمان اخلاقشان به آنان آموزش میدهند و در این راستا نیز موفق عمل کرده اند، ما میبینیم که در زمینه ی اخلاق کاربردی _ اخلاق شهروندی ، اداری و…._ خیلی موفق شده اند و خیلی ها را شیفته ی خود کرده اند.
خلاصه اینکه حضرت مولانا در دفتر دوم مثنوی معنوی در یک داستان تمثیلی، خلق و خوی بد ما را به «خاربن» یعنی بن خار، بوتههای خار تشبیه میکند، که ما آنها را در میان راه کاشتهایم.
این تمثیل واقعاً تمثیلی زیبا و قابل تأمل است، از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است و با همنوعان خود مدام در تعامل و نشست و برخواست است، یک رفتار اختیاری او، و هر خلق خوی بد او همانند خاری است در راه، که آزار و اذیت آن خار هم برای خود اوست و هم برای همسایگان و همشهریان و هم زمینیان اوست. داستان از اینجا آغاز میشود که:
همچو آن شخص درشت خوش سخن
در میان راه نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامت گر شدند
پس بگفتندش بکن، این را نکند
مردمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پرخون شدی
جامههای خلق بدریدی زخار
پای درویشان بخستی نوار زار
رهگذاران نیز به این شخص میگفتند که این خار را بردار، ولی آن شخص به گفتهی آنان اعتنایی نمیکرد و خار همچنان در حال رشد بود و پای درویشان را مجروح و جامههای مردم را پاره میکرد. تا این که روزی حاکم به او دستور داد
چون بجد حاکم بدو گفت این بکن گفت آری برکنم روزیش من
چون حاکم شهر باجدیت به او گفت: این بوتههای خار را بکن
او به حاکم وعده داد که روزی آن خار را بردارد.
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درخت خار او محکم نهاد
اما آنقدر فردا و پس فردا کرد که خار او از بوتهای به درختی محکم نهاد بدل شد.
تا این که روزی حاکم آن را پیش خود خواند و به او گوشزد کرد که چرا خلاف وعده میکند؟ حاکم به او گفت:
تو که میگویی که فردا این بدان که بهرروزی که میآید زمان
آن درخت بدجوانتر میشود وین کننده پیر و مفطر میشود
هر روز که تو کارت را به فردا میاندازی، آن درخت خار- رفتار بد- جوانتر میشود و تو که باید آن را بَرکنی پیر و فرتوت میشوی: زمان همیشه به کام تونیست و مدام در حال سپری شدن است. تو مدام در حال کاستن و درخت خار مدام در حال برخواستن است.
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خودمبر
او هر روز جوانتر میشود و تو سالخوردهتر، پس شتاب کن و عمر خود را به تباهی سرمکن.
در این قسمت از شعر دیگر مولانا مراد خود را از خاربُن بیان میفرماید:
خاربن دان هریکی خوی بدت/ بارها درپای، خار آخر زدت
هریک از صفات ناپسند خود را یک بوتهی خار تصور کن، این خار بارها پای جان و روح تو را گزیدهاست.
بارها از خوی خود خسته شدی حس نداری سخت بیحس شدی
بارها شدهاست که تو از صفت ناپسند خود زخم برداشتهای، ولی تو احساس نداری، گویی که تو اصلاً حس نداری. واقعا اخلاق ناپسند همانند چاقویی دو لبه است ؛ هم مردم را خسته و مجروح میگرداند و هم خود شخص را ، مثلا ما بارها از اینکه کسی به ما دروغ میگوید گله کرده ایم ، در حالی که خودمان نیز همان دروغ را با کسی دیگر تکرار میکنیم! این یعنی وقتی من به کسی دروغ گفتم باید انتظار شنیدن دروغ را از کسی دیگر داشته باشم.
گر زخسته گشتن دیگر کسان که زخلق زشت توهست آن رسان
غافلی باری ز زخم خودنهای توعذاب خویش و هربیگانهای
اگر زخمی کردن دیگران که اخلاق ناپسندت چنین حکایت میکند، غافل هستی، ولی از زخم خودت که غافل نیستی، در واقع تو هم خودت را آزار میدهی و هم دیگران را[۱]، پس با پیش چشم قراردادن هریکه از خوی و اخلاق بدمان همانند خاری، متوجه خستگی و رنجوری و درماندگی خود میشویم. یعنی میفهمیم که خیلی از خستگیها و زخم خوردگیهای ما در این جامعهی اسلامی دلیلش همان خاربنهایی است که ما مسلمانان در رهگذر یکدیگر کاشتهایم و اقدامی برای برداشتن و کندن آنان نمیکنیم.
فقط هرجا سر سخن باز شد شروع میکنیم به گلایه از جامعه و دور و زمان. که این هم کاری از پیش نمیبرد. باری گفتهی مولانا به اینجا ختم نمیشود و برای از میان برداشتن خارهایمان نیز با طبع لطیف خود راهکارهایی ارائه میدهند.
ایشان معتقدند که بعد از شناخت خارها و ریشهیابی آنها ما با دو اسلوب و روش میتوانیم از شر خارها- خواه خارهای بزرگ، خواه کوچک و بوته- نجات یابیم و دیگر زخم آنها را به جان نخریم ، میفرمایند:
یا تبر دست گیر و مردانه برخارهای ناپسند بزن و آنها را ریشه کن کُن و مانند حضرت علی(ع) این در خیبر را از بیخ بن برکن[خیبر دژی واقع در نزدیکی مدینه که قرارگاه یهودیان بود و در سال هفتم هجری به دست حصرت علی(ع) گشوده شد. از آنرو که این قلعه تودرتو، مرکب از هفت دژ استوار بود و فتح آن با آسانی میسر نبود. لذا مولانا، صفات زشت و حیوانی را بدان تشبیه کرده[۲]] پس همانطور از معنای بیت فهمیده میشود ما باید با تصمیمی قاطع و با همتی علیوار، برای رهایی از خارها و زخمهایش خود تبر بردست گیریم و قاطعانه آنان را ریشهکن سازیم.
یا به گُلبُن وصل کن این خار را
وصل کن با نار، نور یار را
مولانا در بیت قبل با لفظ(علیوار) می خواهد به ما گوشزد کند که این تصمیم علیواری کاری شاق و همانند برکندن در خبیر میماند، اما در این بیت با لفظ (گُلبُن) نشان میدهد که برای از بین بردن خارها این توصیهای است هم آسان و هم زودتر جواب خواهد داد. میفرمایند: یا اینکه این خار را به بوته گل پیوند بده و نیز نور یار را به آتش وجودت وصل کن[مولانا برای رهایی از صفات بهیمی و خصائل حیوانی دو راه را پیشنهاد میکند؛ یا باید همت کرد و خود منفرداً به ستیز و جهاد با صفات زشت برخاست و یا تحت ارشاد هادی و مرشدی صادق از شر این خاربنهای نفسانی به رهایی رسید[۳]].
تاکه نور او کُشد نار تو را
وصل او گلشن کند خار تو را
تا نور مرشد صادق، آتش نفس تو را خموش سازد و وصال او، خارستان
صفات شیطانی تو را به گلستان رحمانی تبدیل کند[۴]. والی آخر ابیات مفید حضرت مولانا. پس مسلمانان باید بدانند آموزههای اخلاقی قرآنی و آموزههای پیامبر و اصحاب ایشان و همچنین آموزههای عرفای اسلامی نقش گلشن و نور را تا آخر زمان و تا برچیدن انسان و جوامع خود ساختهاش، ایفا میکنند.چون خوشبختانه آموزه های آنان به صورت کتب و نوشتاری در دسترس ما قرار دارند و ما با خواندن کتابهای عرفانی میتوانیم در مکتب آن بزرگواران تلمّذ کنیم و سیر و سلوک معنوی خود را از سر بگذرانیم. غفلت از این آموزههای عرفانی که در رأس هر مکتب از آنان خلیفهای از خلفای رحمان و محبی از مقربان بارگاه الهی قرار دارد، خسرتی جبران ناپذیر و خسارتی جان سوز را به دنبال دارد . همان طور که در جوامع میبینیم و احساس میکنیم.
باشد که مسلمانانی اسلامی باشیم.
[۱] . معانی شعر: برگرفته از شرح جامع مثنوی معنوی- آقای کریم زمانی
[۲] . همان
[۳] . همان
[۴] . همان
صهیب علی
ثبت دیدگاه